نازنين از اول تير كه خاله صديق مرخصي زايمان گرفته تا حالا فقط 4شب خونه ي خودمون اومده اصلا ادب وتربيتش كه هيچ محبت به مامان وباباش كه كلا يادش رفته .ديشب هنوز تو ماشين باباش مي گفت خيلي دلم برادخترم تنگ شده (هرروز مي ريم خونه ي مامان ومي بينيمش)به محض رسيدن به خونه ي عزيز باذوق اومد جلوي پله ها فكركرد آقاجونش اومدن مي خواست بگه شام امشب رو اون پخته،به محض اينكه چشمش به ما افتاد باصداي بلند گفت: شمايين .حالا من چه كاركنم من كه شام اندازه خودمون 4نفردرست كردم وحسابي هم ناراحت شد .بازبا كلي صحبت بالاخره عزيز وآبجي قانعش كردن كه چون گوجه وسيب زميني هم توش ريختي لازم نيست هرنفريه تخم مرغ داشته باشه وتخم مرغ روهم هم زدي ديگه ديده نمي شه.خلاصه...